آمریکایی ها، مراقب باشید لبخند ران دیسانتیس چه چیزی را دروغ می گوید | نظرات

[ad_1]

آنقدر پرسنل نظامی و نگهبان در طول 14 سال بازداشت من از گوانتانامو عبور کردند که فقط مهربان ترین و بی رحم ترین ها را به یاد می آورم – کسانی که به نظر می رسید از بدبختی ما لذت می بردند.

در سال 2021، درست زمانی که کتاب خاطرات من – ما را در اینجا فراموش نکنید، در گوانتانامو گم شده و پیدا شد – در شرف انتشار بود، در توییتر بودم و تصویری از مردی خوش تیپ با لباس سفید نیروی دریایی را دیدم. ران دیسانتیس، فرماندار فلوریدا بود. به یاد ندارم که این پست در مورد چه چیزی بود – احتمالاً چیزی در مورد درگیری او با رئیس جمهور جو بایدن بر سر سیاست های COVID. اما چهره اش را به یاد آوردم. این چهره ای بود که هرگز نمی توانستم فراموش کنم. من اولین بار این چهره را در سال 2006 در گوانتانامو دیده بودم، یکی از سیاه ترین سال های اردوگاه، زمانی که مقامات شروع به شکستن اعتصاب غذا به زور کردند و جسد سه برادرم در سلول هایشان پیدا شد.

پس از یافتن مقاله‌ای در میامی هرالد که در آن دیسانتیس درباره خدمتش در گوانتانامو لاف می‌زد و صحت خاطره‌ام را تأیید می‌کرد، عکس او را به یک گفتگوی گروهی از زندانیان سابق فرستادم. چند نفر پاسخ دادند که آنها نیز چهره او را از گوانتانامو به یاد دارند. برخی می گویند با دیدن دوباره چهره او خاطرات دردناکی از ضربه روحی که در زندان تجربه کرده اند را به یاد آوردند. فهمیده شد. حتی بعد از اینکه چند سال قبل را صرف کار روی خاطراتم کردم، که به معنای تکرار همه چیزهایی بود که در گوانتانامو تجربه کرده بودم، دیدن دوباره چهره او باعث درد زیادی در من شد.

وقتی برای اولین بار DeSantis را دیدم، در اعتصاب غذا بودم.

در سال 2005، تقریباً تمام زندانیان این اردوگاه در اعتراض به شکنجه، رفتار غیرانسانی و بازداشت نامحدود بدون اینکه حتی متهم به جرم شوند دست به اعتصاب غذا زدند. در سال 2006 بالاخره خبر اعتصاب غذای ما منتشر شد. احساس امیدواری کردیم.

یک روز، در حالی که ما به اعتصاب خود ادامه می‌دادیم، به این امید که تغییر نزدیک است، یک قاضی نیروی دریایی (JAG)، که بعداً فهمیدم DeSantis بود، با دیگر تازه واردان در حال قدم زدن در محله‌ها بود. او ایستاد و با ما صحبت کرد و توضیح داد که وظیفه او این است که اطمینان حاصل کند که اردوگاه با کنوانسیون های ژنو مطابقت دارد و با ما رفتاری انسانی می شود.

یادم می‌آید که از من می‌پرسید چرا همچنان از گرسنگی می‌میریم. به او گفتیم به اطراف نگاه کند. کمپ دلتا از ظروف حمل و نقل فلزی ساخته شده است که به قفس هایی با مش سیم تقسیم شده اند. در تابستان سلول ها مانند تنور بودند. در زمستان سرد و مرطوب بودند. آنها با طرفداران بزرگ و پژواک صدای همه مردان بلند بودند. سپس آزار و اذیت دائمی توسط نگهبانان، هتک حرمت به قرآن، عدم وجود مراقبت های پزشکی، شکنجه سیستماتیک و انزوای کامل از دنیای خارج وجود داشت.

ما به DeSantis گفتیم که در اعتصاب غذا هستیم زیرا می‌خواستیم بدانیم چرا در زندان هستیم. زیرا ما می خواستیم یک محاکمه عادلانه برای اثبات بی گناهی خود داشته باشیم. داشت یادداشت می کرد. او قول داد شکایات ما را ثبت کند.

چند روز بعد نگهبانان مرا از سلولی که در آن بودم بیرون آوردند و به حیاط تفریحی بلوک «نوموری» بردند. در آنجا با گروهی از پرستاران و مراقبان روبرو شدیم که در کنار یک صندلی نگهدارنده فلزی و چندین قوطی ماده مغذی مایع «Ensure» ایستاده بودند. گروهی از افسران JAG و دیگر تماشاگران، از جمله زک، مشاور فرهنگی اردوگاه، صحنه را از طریق حصار زنجیره ای حیاط تماشا کردند.

به من اطلاع داده شده است که دولت آمریکا مصمم است به اعتصاب غذا پایان دهد. دکتر مسئول، یک سرهنگ، به من گفت که برایش مهم نیست که بگویم بی گناه هستم یا به آزار اعتراض کنم. او برای یک چیز آنجا بود: اینکه مرا وادار به خوردن کند. من نپذیرفتم و بلافاصله و با عصبانیت آنقدر محکم به صندلی بسته شدم که نتوانستم حرکت کنم. یک پرستار لوله ضخیمی را به زور از بینی من بالا برد و گلویم را پایین آورد. از بینی ام خون می آمد و درد آنقدر شدید بود که فکر می کردم سرم منفجر می شود. پرستار متوقف نشد. در عوض، او شروع به ریختن Ensure در یک کیسه برق متصل به لوله کرد.

“بخور!” پرستار گریه کرد “بخور!”

بعد از قوطی قوطی را داخل کیسه غذا ریختند تا شکم و گلویم آنقدر پر شد که مطمئن شدم از دهان و بینی ام بیرون ریخت. فکر می کردم غرق می شوم.

دستوری گفت: “اگر پرت کردی، با یک پرونده جدید از نو شروع می کنیم و دوباره تو را پر می کنیم.”

در حالی که تلاش می کردم خود را آزاد کنم، متوجه چهره زیبای DeSantis در بین جمعیت آن طرف زنجیره شدم. او نظاره گر تلاش من بود. او همراه با دیگر افسران لبخند می زد و می خندید در حالی که من از شدت درد فریاد می زدم.

به سمت آنها پرتاب کردم. آنها با انزجار به عقب پریدند. برام مهم نبود فقط من حق داشتم اونجا بیزار باشم.

این تغذیه اجباری غیرانسانی بود. قرار بود من را بشکند و به من درس بدهد. قرار بود به من نشان دهد که من فقط یک حیوان بدون حقوق بشر هستم. راه دیگری نمی توان نامش را گذاشت، شکنجه بود.

چون پرتاب کرده بودم یک مورد دیگر به من دادند. این بار ملین ها را در کیسه مخلوط کردند. مخلوط Ensure و ملین ها پس از بیش از نه ماه عدم مصرف غذای جامد، روده های من را کاملاً خراب کرد. تمام شب مرا در آن صندلی بسته بودند و با ضایعات و استفراغ خودم آلوده بودم.

روز بعد دوباره شروع کردند. پیام واضح بود: تا زمانی که به اعتصاب غذای خود پایان نداده‌ام، از غذا دادن به من و شکنجه من دست بر نمی‌دارند.

بنابراین، من به اعتصاب غذا پایان دادم. همه به جز تعداد کمی از ما این کار را کردند. برادری که من را دید که به سلولم برگشته بود، گفت مثل جسدی که در آب پیدا شده ورم کرده بودم.

با این حال، ما همچنان به اعتراضات خود ادامه دادیم، مخصوصاً علیه نگهبانانی که به قرآن هتک حرمت می کنند. ما شروع به برنامه ریزی برای اعتصاب غذای دیگر کردیم. در ماه ژوئن، سه مرد از بلوک من، یاسر، منعا و علی، در قفس‌هایشان آویزان شده بودند، دست‌ها و پاهایشان بسته بود و تکه‌های پارچه دور گلویشان بسته شده بود. اداره اردوگاه این مرگ‌ها را «خودکشی» و «جنگ نامتقارن» نامید. هیچکس باور نکرد

من در نهایت به سلول انفرادی فرستاده شدم و اجازه دادند فقط شلوارک بپوشم یا یک پیش بند انتحاری – یک لوله پارچه ای سنگین و بدبو که خیلی ضخیم تر از آن است که بتوانم حلقه کنم. همراه با دیگران در بلوک، من مرتباً اسپری فلفل می‌پاشیدیم، در حین بازرسی سلولی مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتم و تحت بازرسی نواری بدتر از تجاوز جنسی قرار می‌گرفتم.

همه اینها را در خاطراتم نوشته ام. من اشاره نکردم که دسانتیس در آنجا شاهد شکنجه بود زیرا نمی دانستم او کیست.

تا آنجا که من می‌دانم، دیسانتیس دستور پایان خشونت‌آمیز اعتصاب غذای من را نداد یا قوانینی را که اجازه وقوع آن را می‌داد، ننوشت. او فقط مردی بود که ادعا می کرد برای کمک به ما آنجاست و سپس در حالی که ما را شکنجه می کردند نگاه می کرد. او مرا شکنجه نمی کرد، اما به نظر می رسید که از آن لذت می برد.

امروز، آزاری که من و برادرانم در سال 2006 متحمل شدیم، و ارتباط آن با دیسانتیس، دوباره در اخبار منتشر شده است، نه به این دلیل که فرماندار فلوریدا با تأخیر تصمیم گرفت کار درست را انجام دهد و علیه آن صحبت کند، بلکه به این دلیل که ممکن است در سال 2024 برای ریاست جمهوری نامزد شود. .

در واقع، دیسانتیس هنوز گوانتانامو را “بازداشتگاه تروریستی” می نامد، حتی اگر در سال 2006، سالی که او در آنجا بود، تجزیه و تحلیل اسناد رسمی نشان داد که اکثریت زندانیان گوانتانامو مردان بی گناهی هستند که فقط به دلیل هویت اشتباه یا به دلیل زندانی بودن در ازای پاداش به ایالات متحده فروخته شد. با وجود این حقایق، دیسانتیس در شهادت خود در سال 2016 در برابر کمیته فرعی امنیت داخلی از باز نگه داشتن گوانتانامو حمایت کرد و در آن استدلال کرد که همه بازداشت شدگان «تروریست‌های سرسخت و پشیمان نشده‌اند».[s]”، که آزادی آن “خطر آسیب رساندن به امنیت ملی آمریکا” است.

در زمان سخنرانی دیسانتیس، 80 زندانی در خلیج گوانتانامو باقی ماندند. من یکی از آنها بودم. از 779 مردی که از زمان افتتاح گوانتانامو در سال 2002 بازداشت شده‌اند، تنها 12 نفر متهم به جنایت شده‌اند. فقط دو نفر محکوم شده اند. من تعجب می کنم که DeSantis در مورد چه کسی صحبت می کرد. او آنجا بود. او دید که ما کی هستیم.

من در یمن به دنیا آمدم. در فرهنگ من یک مرد فقط به اندازه حرفش خوب است. دسانتیس به وضوح حقیقت را برای تطبیق با روایت دلخواه خود می پیچد. شاید او مردی نیست که شایسته رهبری فلوریدا باشد، چه رسد به ایالات متحده.

توصیه من به آمریکایی ها: مراقب باشید. آیا کسی را برای رئیس جمهور می خواهید که با ایجاد محیطی از ترس، قدرت خود را تحکیم کند؟ کسی که از بدبختی و درد دیگران سود می برد؟ کسی که از خم کردن حقیقت برای رسیدن به اهداف سیاسی خود دریغ نمی‌کند؟

آمریکایی ها مراقب DeSantis و آنچه که لبخند زیبای او دروغ می گویند باشند.

نظرات بیان شده در این مقاله متعلق به نویسنده است و لزوماً منعکس کننده موضع تحریریه الجزیره نیست.

[ad_2]