حیرت من: آیا ارزش بازدید از ایالات متحده را دارد؟ | سیاست

[ad_1]

رفتن یا نرفتن، این معضل است.

برای من، برنامه ریزی برای سفر به ایالات متحده می تواند یک تجربه پیچیده باشد. شاید این برای شما هم صادق باشد.

آمریکای بزرگ، گستاخ و زیبا، پر از مردم مهربان و متفکر وجود دارد که بسیاری از آنها شخصیت های فراموش نشدنی و عجیب و غریبی هستند که فقط در این کشور می توانید پیدا کنید.

سپس آمریکای خشمگین، جوشان و زخمی است، جایی که اسلحه، نفرت و افراط گرایی در همه جا وجود دارد – آماده، در آستانه فوران به خشونت و ضرب و شتم.

شما می توانید هر دو جنبه از کشور را در هر زمان و هر کجا در آمریکا ملاقات کنید. این خطر و پاداش است، حدس می زنم، تعطیلات در آنجا. از این رو دوراهی من است.

من بارها به آمریکا سفر کرده ام – با خانواده ام و بدون آن.

من خوش شانس بوده ام در طول هر یک از این اقامت‌ها، از کشور بزرگ، گستاخ و زیبای آمریکا و مردم مهربان و با ملاحظه‌ای که عمدتاً در آن ساکن هستند، لذت بردم.

من این آمریکا را دوست دارم.

من سه سال است که به آمریکا نرفته ام، با وجود اینکه تنها 90 دقیقه با ماشین از تورنتو فاصله دارد. یک بیماری همه گیر مرگبار از آن مطمئن شد.

اکنون که کووید-19 سیطره خود را بر جهان کاهش داده است، من و خانواده ام قصد داریم به مکان خاصی خارج از بوستون بازگردیم، جایی که تقریباً هر تابستان از زمان تولد دو دخترم در بیش از 20 سال پیش، در آنجا سپری کرده ایم.

همسرم از من خواست نامی نبرم که به کدام روستای ساحلی می رویم یا معمولاً چه زمانی می رویم. بنابراین من نمی خواهم.

این خانه ای شیرین و آفتاب گیر برای افرادی است که عمدتاً برنزه شده اند و با دست دادن گرم و لبخند، کلبه های قدیمی و تمیز خود را به روی غریبه هایی از سراسر جهان و سراسر آمریکا می گشایند.

سفرهای ما استراحتی آرامش بخش از زندگی پرمشغله ما بود، جایی که هر سال به مدت دو هفته به آرامش و آرامش می رسیدیم. ما در اقیانوس غوطه ور می شویم و در امتداد ساحلی قدم می زنیم که در افق ناپدید می شود و به عنوان یک نان تست و پتوی شفابخش برای دختران عاشق خورشید من عمل می کند.

این قسمت جادویی آمریکا برای ما آشناست. در ما رشد کرده است – عمیق. و این آشنایی باعث ایجاد خویشاوندی قوی و اشتیاق بازگشت می شود.

و با این حال، صادقانه بگویم، بخشی از من نمی‌خواهد تابستان امسال به آمریکا بروم. بخشی از من ترجیح می‌دهم به جزیره پرنس ادوارد (PEI)، گوشه‌ای دورافتاده و جذاب از کانادا که خانواده‌ام در دو تابستان گذشته آن را کشف کردند، عقب نشینی کنم.

PEI یک مکاشفه است. این جزیره کوچک و باریک مملو از تپه‌های طلایی و وسیع و مناظر پر از خانه‌های مزرعه‌ای رنگارنگ است که زندگی آهسته‌تر و انسانی‌تری را نشان می‌دهد.

البته سواحل بکر و آرام جزیره نیز وجود دارد که در امتداد سواحل اقیانوس اطلس گاهی ناهموار و قرمز رسی کشیده شده اند. آب گرم و دلنشین است، درست مانند جزیره نشینان آرام که این استان دوست داشتنی و آرام را خانه می نامند.

وقتی در پایان سال گذشته باید تصمیم می گرفتیم که بهترین زمان سال را در کجا به عنوان یک خانواده با هم بگذرانیم، من درهم ریختم.

می دانستم دختر کوچکترم تصمیمش را گرفته است. همانطور که او PEI را دوست داشت، قلب و روحش در آن دهکده ساحلی در ماساچوست بود که از زمانی که پوشک پوشیده بود – مانند خواهرش – از آن دیدن کرده بود، اما چندین سال بود که ندیده بود. خیلی دلش برایش تنگ شده بود.

در بحبوحه همه‌گیری، همسرم ترتیبی داده بود که صاحب یک شیرینی‌فروشی محبوب در مرکز روستا یادداشتی را در ویترین بگذارد و به دختر خوشحالم بگوید که نمی‌تواند صبر کند تا او برگردد.

من قدرت مکانی را درک می کنم که سرچشمه بسیاری از لحظات شادی است که برای همیشه در تاریخ و خاطره خانواده من حک شده است.

اما من نگرانم که اشتباه کنیم. من نگرانم که روستایی که ما آن را می‌پرستیم و به نظر می‌رسید – حداقل در سطح آفتاب‌زده – از تاریکی که متأسفانه بسیاری از آمریکا را تعریف می‌کند، فرار کرده است، ممکن است به آن مبتلا شده باشد. من نگرانم که جایی که قبلاً می شناختیم دیگر وجود ندارد.

من همچنین نگران تهدیدی هستم که آمریکا ممکن است برای ذهن و بدن ایجاد کند. من نگرانم که آمریکا ریسکی است که ارزش آن را ندارد.

من با همسر و دختر بزرگترم در مورد رزروها و نگرانی هایم صحبت کردم. همدردی می کنند. آنها تاکید می کنند که احتمال آسیب دیدن ما کم است. آنها تعجب می کنند که خود منطقی من با ترس های غیرمنطقی جایگزین شده است.

من با دختر کوچکترم در مورد هیچ یک از اینها صحبت نکرده ام. من نمی خواهم او را ناامید یا ناراحت کنم. (خوشبختانه نامه‌های پدرش را نمی‌خواند. او بیش از حد درگیر خواسته‌های مدرسه است و در دنیای پرشتاب نوجوانی دوستان و سرگرمی‌ها پیمایش می‌کند.)

علیرغم تضمین ها، نمی توانم از این احساس ناراحتی خلاص شوم.

بیشتر آمریکا، با همه جذابیت ها و فرصت هایش، سمی و خطرناک است. کشور شکسته به نظر می رسد، درگیر نزاع و خشم شدیدی است که مردم و مکان ها را روز به روز زشت می شکند.

هیچ کس و هیچ کجا امن نیست.

شکاف بین آمریکای روشن‌فکر و بسیاری از آمریکایی‌های دیگر، در بسیاری از نقاط آمریکا، که معتقدند اسلحه ارزشمندتر از کتاب است، عمیق‌تر شده است، و در جهل و تعصب انبیای دروغین که از نظر مذهبی از تلویزیون پیروی می‌کنند، شریک هستند.

این یک پدیده ی جدید نیست. آمریکا همیشه یک ملت خطرناک و متفرقه بوده است.

اما این خطر و تفرقه این روزها حادتر به نظر می رسد، چرا که توسط گالری از کلاهبرداران و شارلاتان ها که مشتاق هستند از تلاش آمریکا برای کسب بینندگان، رای و سود به دست بیاورند، تقویت شده است.

فراتر از آشفتگی دائمی و ظلم ستمگرانه، آمریکا خسته کننده شده است. هرچه سعی می کنم، نمی توانم به درام و تشنج هایی که آمریکا را یکی پس از دیگری تکان می دهد، توجه نکنم.

من نمی توانم از آمریکا فرار کنم. من باید از وعده و جنون آمریکا بنویسم.

انگیزه‌ای در من وجود دارد که می‌خواهد از قرار گرفتن در معرض آمریکای بد و زشت دوری کنم. بازگشت به آمریکا – حتی برای دو هفته – در این زمینه کمی پوچ است.

سپس خانواده‌ام به من یادآوری می‌کنند که آمریکایی‌هایی که می‌شناسیم و آمریکایی‌هایی که ملاقات کرده‌ایم خوب و شایسته هستند.

این را زمانی به یاد خواهم آورد که چمدان هایمان را ببندیم و به کشوری ناقص برویم که بدون ناکامی و تردید از ما استقبال می کند.

علیرغم تردیدهایم، من متقاعد شده ام که آمریکای مهربان هنوز وجود دارد.

نظرات بیان شده در این مقاله متعلق به نویسنده است و لزوماً منعکس کننده موضع تحریریه الجزیره نیست.

[ad_2]